فخر الاسلام .عالم مسیحی که شیعه شد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 377
نویسنده : محمد

«فخر الاسلام»

حسين توفيقى

هفت آسمان - شماره نوزدهم

 

مرحوم محمدصادق فخر الاسلام (ره) يكى از پژوهشگرانى است كه به مطالعات تطبيقى اسلام و مسيحيت پرداخته است. دو ويژگى مهم ايشان را نامبردار ساخته است:

1. ترك آيين موروثىِ مسيحيت و تشرف به دين مبين اسلام؛

2. دفاع از ساحت مقدس پيامبر عالى قدر اسلام(ص) و قرآن مجيد در برابر حمله هاى بى امان مبلغان مسيحى قرن نوزدهم.

مقاله حاضر جوانب مختلف هر يك از اين دو ويژگى را بررسى مى كند.

 

1. تغيير كيش

اديان و مذاهب اقيانوس هايى از دينداران هستند كه حوادث اجتماعى، سياسى، نظامى و احياناً عاطفى، آنها را در تاريخ و جغرافيا تثبيت كرده است. قطراتى از اين اقيانوس ها نيز گهگاهى به اقيانوس هاى مقابل مى تراود. اقيانوس هاى دريافت كنندهْ قطرات تازه وارد را همچون گوهرهايى گرامى مى دارند و به وجودشان در جمع خود افتخار مى كنند. اين قطرات نوكيشان هستند.

بررسى پيشينه معرفتى نوكيشان نشان مى دهد كه بيشتر آنان از طبقه عوام بوده و در دين موروثى خود تخصص نداشته اند. از سوى ديگر، دست برداشتن يك عالم دينى از دين موروثى خويش بسيار نادر است.

از اين رو، بايد گفت اقدام شجاعانه مرحوم فخرالاسلام كه مدعى است «در سن دوازده سالگى ازتحصيل علم تورات وانجيل وساير علوم نصرانيت فارغ التحصيل و علماً به مرتبه قسيسيت رسيده»كارى بزرگ بوده است. كشيش ژِزوئيت،توماس ميشل،مى نويسد:

در واقع، به طورى كه از تاريخ به دست مى آيد، شمار مسيحيان و مسلمانانى كه به دين و مسائل معنوى خود مخلصانه پايبند بوده، ولى از دين خود به دين ديگرى روى آورده اند، بسيار ناچيز است. درست است كه برخى از افراد در گذشته و حال به انگيزه هايى مانند ازدواج، انتخاب شغل، بهبود فرهنگ يا فشار اجتماعى از دينى به دين ديگر روى آورده اند، اما شمار كسانى كه به دين خود كاملا معتقد و پايبند بوده و با اين وصف، دينى ديگر را انتخاب كرده اند، زياد نيست.[1]

بديهى است كه اين توضيح بين الاديانى براى ورود به يك دين و خروج از دين ديگر در علم كلام اديان ابداً مقبول نيست. فرايند تغيير دين در علم كلام به گونه اى تقرير مى شود كه بطلان دين بيگانه و حقانيت دين خودى را اثبات كند.

كسانى كه به دين جديدى جذب مى شوند، معمولا نمى توانند علت اصلى جذبشان را بيان كنند. دوستان فرد نوكيش علاقه مندند بدانند كه چه چيزى از دين جديد در جذب وى مؤثر بوده است، اما بيشتر نوكيشان به سبب نداشتن آگاهى لازم از دين مبدأ و دين مقصد و عجز از مقايسه آنها، پاسخ مناسبى براى اين پرسش ندارند.

البته همان طور كه دينداران براى بقا بر دين موروثى خود دلايلى دارند، نوكيشان نيز براى انتخاب دين جديد دلايلى فراهم مى كنند. يكى مى گويد: «دين قبلى من خرافى بود، ولى دينى كه اكنون انتخاب كرده ام، معقول است.» ديگرى در اين مقام، خوابى را كه هرگز نديده است، با آب و تاب نقل مى كند. كسانى هم با پرسيدن امتيازات دين جديد از متخصصان، پاسخ خود را آماده مى كنند.

مرحوم فخرالاسلام براى حل اين مشكل، داستان اسلام آوردن خود را از مقدمه كتاب تحفة الاريب فى الرد على اهل الصليب، تأليف عبداللّه الترجمان الميورقى (كه در تونس از مسيحيت به اسلام مشرف شد و در سال 823ق درگذشت) اقتباس و ترجمه كرده و در مقدمه كتاب انيس الاعلام جاى داده است. نسخه هاى خطى و چاپى فراوانى از كتاب تحفة الاريب در كتابخانه هاى جهان وجود دارد و از جمله، چند نسخه خطى قديمى آن در كتابخانه بزرگ حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى(ره) نگهدارى مى شود. ترجمه فارسى كتاب نيز چند بار با نام مؤلف اصلى و يك بار هم با نام مرحوم فخرالاسلام چاپ و منتشر شده است.[2]

آن مرحوم در داستان اسلام آوردن خويش مدعى است كه «اباً عن جدٍّ از عظماى قسيسين نصارى» بوده و در چندين مورد از آثار خويش به پيشينه كشيشى خود اشاره كرده است. ولى بسيار جاى تأسف است كه هيچ سندى براى اين ادعا در دست نيست و هيچ كس از نام اصلى آن مرحوم و خاندان مسيحى وى آگاهى ندارد و نه تنها تاريخ تولد، بلكه تاريخ وفات آن جناب نيز قطعى نيست. از اين رو، جا دارد خاندان مسلمانى كه از او به يادگار مانده است، اطلاعات خانوادگى خود را در اختيار پژوهشگران بگذارند و با اين اقدام خداپسندانه به وثوق و متانت آثار ارزشمند وى بيفزايند. آرى، ادعاى اين عالم مسلمان براى مسلمانان حجت است، ولى مادامى كه اين نقاط ابهام باقى است، نمى توان براى غيرمسلمانان به آن استناد كرد.

اينك داستان اسلام آوردن مرحوم فخرالاسلام را از مقدمه انيس الاعلام مى آوريم و بخش هايى از آن را كه از داستان اسلام آوردن عبداللّه ترجمان اقتباس و ترجمه شده است، با كتاب تحفة الاريب مقايسه مى كنيم:

مقدمه انيس الاعلام

مقدمه تحفة الاريب

مؤلف اين كتاب اباً عن جد از عظماى قسيسين نصارى بود و ولادتش در كليساى اروميه واقع گرديده است و در نزد عظماى قسيسين و معلمين نصارى در ايام جاهليت تحصيل نموده، از آن جمله رابى يوحناى بكير و قسيس يوحناى جان و رابى عاژ و غير ايشان از معلمين و معلمات فرقه پروتستنت ]= پروتستان [و از معلمين فرقه كاتلك ]= كاتوليك[ رابى تالو و قسيس كوركز و غير ايشان از معلمين و معلمات و تاركات الدنيا كه در سن دوازده سالگى از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيت فارغ التحصيل و علماً به مرتبه قسيسيت رسيده، و در ايام تحصيل بعد از دوازده سالگى خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصارى را تحصيل نموده باشم. بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و ضرب در بلدان، خدمت يكى از قسيسين عظام بلكه مطران والامقام از فرقه كاتلك رسيده كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بود و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوى در ميان اهل ملت خود داشت و فرقه كاتلك از دور و نزديك از ملوك و سلاطين و اعيان اشراف و رعيت سؤالات دينيه خود را از قسيس مزبور مى نمودند و به مصاحبت سؤالات هداياى نفسيه بسيار از نقد و جنس از براى قسيس مذكور ارسال مى داشتند و ميل و رغبت مى نمودند در تبرك از او و قبولى او هداياى ايشان را و از اين جهت تشرف مى نمودند و من اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصرانيت و احكام فروع ايشان را از محضر او استفاده مى نمودم.

 به غير از حقير تلامذه كثيره ديگر نيز داشت و هر روز مجلس درس او قريب به چهارصد و يا پانصد نفر حضور به هم مى رسانيدند و از بنات كليسا كه تاركات الدنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده بودند و در كليسا معتكف بودند، جمعيت كثيرى در مجلس درس ازدحام مى نمودند و اينها را به اصطلاح نصارى «ربانتا» مى گويند.

وليكن از ميان جميع تلامذه با اين حقير الفت و محبت مخصوصى داشتند و مفاتيح مسكن و خزاين مأكل و مشرب خود را به حقير سپرده بودند و استثناء نكرده بود، مگر يك مفتاح خانه كوچكى را كه به منزله صندوقخانه بود و حقير خيال مى نمودم كه آنجا خزانه اموال قسيس است و از اين جهت با خود مى گفتم قسيس از اهل دنياست و پيش خود مى گفتم ترك الدنيا للدنيا و اظهار زهدش به جهت تحصيل زخارف دنياست. پس مدتى در ملازمت قسيس به نحو مذكور مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارى بوديم تا اينكه سن حقير به هفده و هجده رسيد.

در اين بين روزى قسيس را عارضه اى رو داد و مريض شده و از مجلس درس تخلف نمود. به حقير گفت: اى فرزند روحانى، تلامذه را بگو كه من حالت تدريس ندارم. حقير از نزد قسيس بيرون آمدم و ديدم تلامذه مذاكره مسائل علوم مى نمايند. بالمآل صحبت ايشان منتهى شد به معنى لفظ فارقليطا در سُريانى و پيركلوطوس در يونانى كه يوحنا صاحب انجيل چهارم آمدن او را در باب 14 و 15 و 16 از جناب عيسى(ع) نقل نموده است كه آن جناب فرمودند بعد از من فارقليطا خواهد آمد.

پس گفتوگوى ايشان در اين باب بزرگ و جدال ايشان به طول انجاميد؛ صداها بلند و خشن شد و هر كسى در اين باب رأى على حده داشت و بدون تحصيل فايده از اين مسئله منصرف گرديده و متفرق گشتند. پس حقير نيز نزد قسيس مراجعت نمودم. قسيس گفت: اى فرزند روحانى، امروز در غيبت من چه مباحثه و گفتوگو مى داشتند؟ حقير اختلاف قوم را در معنى لفظ فارقليطا از براى او تقرير و بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب شرح دادم. از من پرسيد كه قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم: مختار فلان مفسر و قاضى را اختيار كردم. قسيس گفت: تقصير نكرده اى ليكن حق واقع خلاف همه اين اقوال است؛ زيرا كه معنى و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت نمى دانند مگر راسخان در علم، از آنها نيز اندك!

پس حقير خود را به قدم هاى شيخ مدرس انداخته و گفتم: اى پدر روحانى، تو از همه كس بهتر مى دانى كه اين حقير  از بدايت عمر تا كنون در تحصيل علم كمال انقطاع و سعى را دارم و كمال تعصب و تدين را در نصرانيت دارم؛ به جز در اوقات صلات و وعظ تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم. پس چه مى شود اگر شما احسانى نماييد و معنى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟! شيخ مدرس به شدت گريست؛ بعد گفت: اى فرزند روحانى، والله تواعز ناسى در نزد من و من هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم. اگرچه در تحصيل معنى اين اسم شريف فايده بزرگى است، وليكن به مجرد انتشار معنى اين اسم متابعان مسيح من و تو را خواهند كشت، مگر اينكه عهد نمايى در حال حيات و ممات من اين معنى را اظهار نكنى، يعنى اسم مرا نبرى، زيرا كه موجب صدمه كلى است در حال حيات از براى من و بعد از ممات از براى اقارب و تابعان من و دور نيست كه اگر بدانند اين معنى از من بروز كرده است قبر مرا بشكافند مرا آتش بزنند.

پس اين حقير قسم ياد نمودم كه والله العلى العظيم به خداى قاهر غالب مهلك مدرك منتقم و به حق انجيل و عيسى(ع) و مريم(ع) و به حق تمامى انبيا و صلحا و به حق جميع كتاب هاى  منزَّله از جانب خدا و به حق قديسين و قديسات من هرگز افشاى راز شما را نخواهم كرد، نه در حال و نه بعد از ممات.

پس از اطمينان گفت: اى فرزند روحانى، اين اسم از اسماء مباركه پيغمبر مسلمين مى باشد، يعنى به معناى احمد و محمد(ص) است.

 پس مفتاح آن خانه كوچك سابق الذكر را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را باز كن و فلان و فلان كتاب را نزد من بياور. حقير چنين كردم و كتاب ها را نزد ايشان آوردم. اين دو كتاب به خط يونانى و سريانى قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت(ص) با قلم بر پوست نوشته شده بود و در كتابين مذكورين لفظ فارقليطا را به معنى احمد و محمد(ص) ترجمه نموده بودند....

حقير گفتم: شما در باب دين نصارى چه مى گوييد؟ گفت: اى فرزند روحانى، دين نصارى منسوخ است به سبب ظهور شرع شريف حضرت محمد(ص) و اين لفظ را سه مرتبه تكرار نمود.

 

 من گفتم: در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدى الى الله كدام است؟ گفت: طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدى الى الله منحصر است در متابعت محمد(ص). گفتم: آيا متابعين آن حضرت از اهل نجات اند؟ گفت: اى والله اى والله اى والله! پس گفتم: مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعت سيد الانام چه چيز است و حال آنكه شما فضيلت دين اسلام را مى دانيد و متابعت حضرت ختمى مرتبت(ص) را طريقة النجاة و صراط مستقيم المؤدى الى الله مى خوانيد؟

گفت: اى فرزند روحانى، من بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن برخوردار نگرديدم مگر بعد از كبر سن و اواخر عمر؛ و در باطن من مسلمانم، وليكن به حسب ظاهر نمى توانم اين رياست و بزرگى را ترك نمايم. عزت و اقتدار مرا در ميان نصارى مى بينى. اگر فى الجمله ميلى از من به دين اسلام بفهمند، مرا خواهند كشت. و بر فرض اينكه از دست ايشان فراراً نجات يافتم، سلاطين مسيحيه مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست؛ به عنوان اينكه خزاين كليسا در دست من است، خيانتى در آنها كرده ام و يا چيزى از آنها برده ام و خورده ام و بخشيده ام. مشكل مى دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام از من نگهدارى كنند.

و بعد از همه اينها فرضاً رفتم ميان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم، خواهند گفت خوشا به حالت! جان خود را از آتش جهنم نجات داده اى؛ بر ما منت مگذار، زيرا كه به دخول در دين حق و مذهب هدى خود را از عذاب خدا خلاص نموده اى! اى فرزند روحانى، خوشا به حالت، از براى من نان و آب نخواهد بود! پس منِ پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به لغت ايشان نيز نيست در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بدگذرانى عيش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان خواهم مرد و در خرابه ها و ويرانه ها رخت از دنيا خواهم برد! خيلى كسانى را به چشم خود ديده ام كه رفته اند داخل دين اسلام گرديده اند و اهل اسلام از ايشان نگاهدارى نكرده، مرتد گشته و از دين برگشته و از دين اسلام دوباره به دين خود مراجعت كرده اند و خسرالدنيا و الآخرة شده اند! من هم از همين مى ترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم و آن وقت نه دنيا دارم و نه آخرت!

و من بحمد الله در باطن از متابعان محمد(ص) مى باشم. پس شيخ مدرس گريه كرد، حقير هم گريستم و بعد از گريه بسيار گفتم: اى پدر روحانى، آيا مرا امر مى كنى كه داخل دين اسلام بشوم؟ گفت: اگر آخرت و نجات مى خواهى، البته بايد دين حق را قبول نمايى. و چون جوانى، دور نيست كه خدا اسباب دنيويه را هم از براى تو فراهم آورد و از گرسنگى نميرى و من هميشه تو را دعا مى كنم در روز قيامت شاهد من باشى كه من در باطن مسلمان و از تابعان خيرالانامم. و اغلب قسيسين درباطن حالت مرا دارند ومانند منِ بدبخت نمى توانند ظاهراً دست از رياست دنيويه بردارند؛ و الاّ هيچ شك و شبهه اى نيست در اينكه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست.

 چون اين حقير دو كتاب سابق الذكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرس شنيدم، نور هدايت و محبت حضرت خاتم الانبياء(ص) به طورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و ما فيها در نظر من مانند جيفه مردار گرديد و محبت رياست پنج روزه دنيا و اقارب و وطن پاپيچم نشد.

از همه قطع نظر نموده، همان ساعت شيخ مدرس را وداع كرده، به التماس، شيخ مدرس مبلغى به عنوان هديه به من بخشيدند كه مخارج سفر من باشد. مبلغ مزبور را از شيخ قبول كرده، عازم سفر آخرت گرديدم.

فسكنت في كنيسة لقسيس كبير السن عندهم كبير القدر اسمه نقلاو مرتيل و كانت منزلته فيهم بالعلم و الدين و الزهد رفيعة جداً انفرد بها في زمنه عن جميع أهل دين النصرانية، فكانت الأسئلة في دينهم ترد عليه من الآفاق من جهة الملوك و غيرهم و صحب الأسئلة من الهدايا الضخمة ما هو الغاية في بابه و يرغبون في التبرك به و في قبوله لهداياهم و يتشرفون بذلك. فقرأت على هذا القسيس علم أصول النصرانية و أحكامه. و لم أزل أتقرب إليه بخدمته و القيام بكثير من وظائفه حتى صيرني من أخص خواصه.

 و انتهيت في خدمتي له و تقربي إليه إلى أن دفع إلي مفاتيح مسكنه و خزائن مأكله و مشربه و صير جميع ذلك كله على يدي و لم يستثن من ذلك سوى مفتاح بيت صغير بداخل مسكنه كان يخلو فيه بنفسه، الظاهر أنه بيت خزانة أمواله التي كانت تُهدى إليه؛ والله أعلم. فلازمته على ما ذكرت من القرائة عليه و الخدمة له عشر سنين.

 ثم أصابه مرض يوماً من الدهر فتخلف عن حضور مجلس أقرانه و انتظره أهل المجلس و هم يتذاكرون مسائل من العلوم إلى أن أفضى بهم الكلام إلى قول الله عزوجل على لسان نبيه عيسى(ع) في الإنجيل إنه يأتي من بعده نبي اسمه البارقليط. فبحثوا في تعيين هذا النبي من هو من الأنبياء و قال كل واحد منهم بحسب علمه و فهمه.

فعظم بينهم في ذلك مقالهم و كثر جدالهم؛ ثم انصرفوا من غير تحصيل فائدة في تلك المسألة. فأتيت مسكن الشيخ صاحب الدرس المذكور؛ فقال لي: ما الذي كان عندكم اليوم من البحث في غيبتي عنكم؟ فأخبرته باختلاف القوم في اسم البارقليط و أن فلاناً قد أجاب بكذا و أجاب فلان بكذا و سردت له أجوبتهم. فقال لي: و بماذا أجبت أنت؟ فقلت: بجواب القاضي فلان في تفسيره الإنجيلَ. فقال لى: ما قصرت و قاربت و فلان أخطأ و كاد فلان أن يقارب، وليكن الحق خلاف هذا كله؛ لأن تفسير هذا الاسم الشريف لا يعلمه إلا العلماء الراسخون في العلم و أنتم لم يحصل لكم من العلم إلا القليل.

فبادرت إلى قدميه أقبلهما و قلت له: يا سيدي قد علمتَ أني ارتحلت إليك من بلد بعيد و لي في خدمتك عشر سنين حصلت عنك فيها من العلوم جملة لا أحصيها. فلعل من جميل إحسانكم أن تمنوا علي بمعرفة هذا الاسم.... فبكى الشيخ و قال لي يا ولدي: و الله أنت لتعز علي كثيراً من أجل خدمتك لي و انقطاعك إلي في معرفة هذا الاسم الشريف فائدة عظيمة، لكني أخاف عليك أن يظهر ذلك عليك فتقتلك عامة النصارى في الحين.

فقلت له: يا سيدي والله العظيم و حقِ الإنجيل و من جاء به لاأتكلم بشيء مما تُسِرّه إلي إلا عن أمرك.

فقال لي: يا ولدي إني سألتك في أول قدومك عليّ عن بلدك و هل هو قريب من المسلمين و هل يغزونكم أو تغزونهم لأختبر ما عندك من المنافرة للإسلام.

فاعلم يا ولدي أن البارقليط هو اسم من أسماء نبيهم محمد(ص) و عليه نزل الكتاب الرابع المذكور على لسان دانيال(ع) و أخبر أنه سينزل هذا الكتاب عليه و أن دينه هو دين الحق و ملته هي الملة البيضاء المذكورة في الإنجيل.

قلت له: يا سيدي و ما تقول في دين هؤلاء النصارى؟ فقال لي: ياولدي لو أن النصارى أقاموا على دين عيسى(ع)الأول لكانوا على دين الله؛ لأن عيسى(ع) و جميع الأنبياء دينهم دين الله، ولكن بدلوا و كفروا.

فقلت له: يا سيدي و كيف الخلاص من هذا الأمر؟ فقال: يا ولدي بالدخول في دين الإسلام. قلت له: و هل ينجو الداخل منه؟ قال لي: نعم، ينجو في الدنيا و الآخرة. فقلت: يا سيدي إن العاقل لا يختار لنفسه إلا أفضل ما يعلم فإذا علمت فضل دين الإسلام فمايمنعك منه؟

فقال لي: يا ولدي إن الله تعالى لم يطلعني على حقيقة ما أخبرتك به من فضل الإسلام و شرف نبي أهل الإسلام إلا بعد كبر سني و وهن جسمي و لا عذر لنا فيه بل هو حجة الله علينا قائم و لو هداني الله لذلك و أنا في سنك لتركت كل شيء و دخلت في دين الحق. و حب الدنيا رأس كل خطيئة. و أنت ترى ما أنا فيه عند النصارى من رفعة الجاه و العز و الترف و كثرة عرض الدنيا و لو أني ظهر عليّ شيء من الميل إلى دين الإسلام لقتلتني العامة في أسرع وقت.

و هب أني نجوت منهم و خلصت إلى المسلمين فأقول لهم: اني جئتكم مسلماً، فيقولون لي: قد نفعتَ نفسك بنفسك بالدخول في دين الحق فلا تمن علينا بدخولك في دين خلصت به نفسك من عذاب الله. فأبقى بينهم شيخاً كبيراً فقيراً ابن تسعين سنة لاأفقه لسانهم و لا يعرفون حقي، فأموت بينهم جوعاً.

و أنا و الحمد لله على دين عيسى(ع) و على ما جاء به، يعلم الله ذلك مني. فقلت له: يا سيدى، أفتدلني أن أمشي إلى بلاد المسلمين و أدخل في دينهم؟ فقال لي إن كنت عاقلا طالباً للنجاة فبادر إلى ذلك تحصلْ لك الدنيا و الآخرة. و لكن يا ولدي هذا أمر لم يحضره أحد معنا الآن؛ فاكتمه بغاية جهدك. و إن ظهر عليك شيء منه قتلتك العامة لحينك و لا أقدر على نفعك. و لاينفعك أن تنقل ذلك عني فإني أجحده و قولي مصدَّق عليك و قولك غير مصدَّق عليّ. و أنا بريء من ذلك إن فُهتَ بشيء من هذا. فقلت: يا سيدى، أعوذ بالله من سريان الوهم لهذا و عاهدته بما يرضيه.

ثم أخذت في أسباب الرحلة و ودعته. فدعا لي عند الوداع بخير و زودني بخمسين دينار ذهباً. و ركبت البحر منصرفاً إلى بلدي مدينة ميورقة. فأقمت بها مع والدي ستة أشهر ثم سافرت منها إلى جزيرة صقلية و أقمت بها خمسة أشهر و أنا أنتظر مركباً يتوجه لأرض المسلمين.

چيزى همراه نياوردم مگر دو سه جلد كتاب؛ هرچه داشتم از كتابخانه و غيره همه را ترك نموده، بعد از زحمات بسيار نيمه شبى وارد بلده اروميه شدم. در همان شب رفتم درب خانه حسن آقاى مجتهد مرحوم مغفور. بعد از اينكه مستحضر شدند كه مسلمان آمده ام، از ملاقات حقير خيلى مسرور و خوشحال گرديدند. و از حضور ايشان خواهش نمودم كه كلمه طيبه و ضروريات دين اسلام را به من القا و تعليم نمايند. و همه را به حقير القا و تعليم نمودند و به خط سريانى نوشتم كه فراموشم نشود. و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايند كه مبادا اقارب و مسيحيين بشنوند و مرا اذيت كنند و يا اينكه وسواس نمايند! بعد شبانه به حمام رفته، غسل توبه ازشرك وكفر نمودم. بعد از بيرون آمدن از حمام مجدداً كلمه اسلام را بر زبان جارى نموده، ظاهراً و باطناً داخل دين حق گرديدم. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَـذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلآَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ.

خدا را به صد هزار زبان تشكر مى نمايم كه در كفر نمردم و مشرك و مثلِّث از دنيا نرفتم. وبعد ازشفا ازمرض ختان مشغول قرآن خواندن وتحصيل علوم اهل اسلام گرديده، و بعد به قصد تكميل علوم و زيارت عازم عتبات عاليات گرديدم. پس از زيارت وتكميل تحصيل درخدمت اساتيد كرام مدتى عمر خود را در تحصيل وزيارت گذرانيدم و خدا را به عبادت حق در آن امكنه شريفه عبادت نمودم.[3]

 

از اين داستان معلوم مى شود كه مرحوم فخرالاسلام هرگز نتوانسته است هويت استاد مدرس را آشكار كند: استاد از وى عهد و سوگند مى گيرد كه در حال حيات و مماتش اين معنى را اظهار نكند و اسم او را نبرد. او مى گويد كه اين كار موجب صدمه كلى است: در حال حيات از براى خود استاد و بعد از ممات او براى اقارب و تابعانش؛ و دور نيست كه مسيحيان اگر بدانند اين معنى از وى بروز كرده است، قبرش را بشكافند و جنازه او را آتش بزنند. آن دو انجيل خطى مربوط به قبل از اسلام نيز به جهان اسلام منتقل نشده است.

ضمناً اين سخن استاد مدرس كه «اغلب قسيسين در باطن حالت مرا دارند و مانند من بدبخت نمى توانند ظاهراً دست از رياست دنيويه بردارند؛ و الا هيچ شك و شبهه اى نيست در اينكه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست» اغراق آميز است و به همين دليل، هنگام بازنويسى داستان در كتاب هاى اسلامى معمولا به جاى «اغلب قسيسين»، «عده اى از كشيش ها» مى گذارند.

مرحوم محمد صدر هاشمى درباره آن جناب مى نويسد:

ملا صادق ملقب به فخرالاسلام اصلا از آسورى هاى اروميه، ولى در آمريكا زاييده شده و سپس مسلمان گرديده و به طهران آمده و به همين سبب او را جديدالاسلام لقب دادند. وى در آغاز مشروطيت از پيروان مرحوم طباطبائى بود و به دستور او با كشيشان به مباحثات مذهبى مى پرداخت و اين گفتوگوها را در روزنامه اش به چاپ مى رسانيد. در شماره 19 سال هشتم روزنامه حبل المتين مورخ 28 شوال 1318ق راجع به فخرالاسلام اين طور مى نويسد: «جناب مستطاب آقاى فخرالاسلام كه در سوابق ايام در ميان طايفه نصارى از قسيسين عظام و كشيشان والامقام بود، به هدايت ملك علام قريب به 25 عام است در شرف اسلام درآمده اند. شرح حال خود را در صدر كتاب انيس الاعلام فى نصرة الاسلام مسطور داشته اند. بعد از هدايت مدتى در عجم به تحصيل علوم اهل اسلام اشتغال ورزيد و بعد از آن به عتبات عاليات عازم در آنجا زحمات كشيد و تحصيل علوم اهل تحصيل نمود تا به رتبه اجتهاد رسيد از علماى آن حدود اجازه اجتهاد دريافت كرد و به طرف عجم قرار معاودت نهاد. بعد از زيارت حضرت ثامن الائمه(ع) به طهران رسيد و به امر شاه شهيد به تصنيفات مشغول گرديد. تا كنون كتب متعدده مرتب ساخته كه در حقيقت لواى اسلام را برافراخته و برق كفر را برانداخته است. كتاب انيس الاعلام فى نصرة الاسلام كه از جمله مصنفات ايشان است، دو جلد مى باشد. جلد اول آن قريب سه سال است طبع و منتشر شده و جلد دوم آن را جناب ركن الملك دستور طبع آن را داده اند.[4]

 

مرحوم خانبابا مشار شرح حال وى را چنين آورده است:

محمد صادق فخرالاسلام ابتدا در كيش سريانى بود. پدرش در اروميه مى زيسته و چون در اروميه طايفه نصارى كليسا و مدرسه داشتند، او در مدرسه آنجا به تحصيل مشغول شد تا به درجه كشيشى رسيد. سپس از آن دين برگشته، دين اسلام اختيار نمود و مشغول تحصيل علوم اسلامى گرديد. پس از مدتى تحصيل نزد علماى ايران به نجف مهاجرت كرد و مدت شانزده سال به تحصيلات خود ادامه داد تا از علماى اعلام اجازه اجتهاد گرفت و در سنه 1305ق به تهران آمده، به حضور ناصرالدين شاه رسيد و شاه علت مسلمان شدن او را پرسش نمود؛ ادله حقه بيان نمود. بعد به تأليف كتب در حقّيت اسلام و افضليت آن بر اديان عالم مأمور شد و كتب فراوان در السنه مختلفه فارسى و عربى و انگليسى و فرانسه و سريانى نگاشته است. دست در منبر هم داشت و مقدمه منبر خود را از تورات و انجيل به زبان عبرى و سريانى قرار مى داد. به دستور سيد محمد طباطبائى مجتهد در تأسيس مدرسه اسلامى در تهران دخيل بود و در اواخر عمر به نشر روزنامه نيز پرداخت. فاضل شرابيانى در روزنامه ايران مورخه شوال 1318ق تأكيد مى كند كه دولت و ملت بايد مؤلفات فخرالاسلام را كه از بهترين تأليفات در رد نصارى است، چاپ كنند.[5]

 

مصحح كتاب انيس الاعلام مى نويسد:

نويسنده كتاب در يك خانواده مسيحى ساكن كليساكندى رضائيه[7]

 

و سخنى از علامه شهيد مرتضى مطهرى(ره) درباره او:

اخيراً تحقيقاتى شده است از طرف خود فرنگى ها و از طرف بعضى از مسلمينى كه در اين قضايا مطالعه داشته اند، راجع به بشارت هايى كه در كلمات حضرت عيسى(ع) يا پيغمبران ديگر آمده است و مخصوصاً همان طور كه در هفته پيش گفتم، بعضى از علماى مسيحى كه اطلاعات بسيار عميقى در مسيحيت داشتند و بعد مسلمان شدند، اين اطلاعات را در اختيار مسلمين قرار دادند كه گفتيم در ميان كتاب ها ــ البته من اطلاعاتم در اين زمينه آن قدر زياد نيست ــ تا آنجا كه ما اطلاع داريم، آن كه از همه بهتر است، همين كتاب انيس الاعلام فخرالاسلام است. فخرالاسلام يك عالم بزرگ مسيحى بوده و بعد مسلمان شده و يك مسلمان بسيار مخلصى است و به زبان عبرى و سريانى هم ظاهراً آشنا بوده است. او متن اين بشارت ها را به آن زبان هاى اولى نقل مى كند.[8]

 

درباره اظهارات بالا تذكر چند نكته ضرورى است:

1. خود جناب فخرالاسلام مى گويد كه در اروميه متولد شده است، پس نمى تواند در آمريكا به دنيا آمده باشد.

2. خود آن جناب مى گويد كه علوم دينى مسيحيت را در اروميه آموخته است، پس تحصيل او در واتيكان صحت ندارد.

3. خود آن جناب مى گويد كه در هجده سالگى مسيحيت را ترك كرده و بى درنگ به تحصيل علوم اسلامى پرداخته است؛ پس وى نمى تواند يك عالم بزرگ مسيحى باشد.

4. همه آثار آن جناب به زبان فارسى است واگر يكى دواثر عربى هم داشته باشد، اينكه گفته اند كتاب هايى به زبان هاى انگليسى و فرانسه و سريانى نوشته است، درست نيست.

2. دفاع از اسلام

مرحوم فخرالاسلام در زمان غربت اسلام به پا خاست و با تأليف كتاب، خطابه، مناظره و نشر روزنامه از مقدسات اسلامى دفاع كرد. او تيرهاى زهرآلودى را كه كشيش فندر (پفاندر) آلمانى (نويسنده كتاب سنجش حقيقت/ميزان الحق) و ساير مبلغان مسيحى قرن نوزدهم به سوى پيامبر عاليقدر اسلام(ص) و قرآن مجيد پرتاب كرده بودند، به سوى خودشان برگرداند.

در مورد كتاب انيس الاعلام آن جناب بايد توجه داشت كه تقريباً همه مباحث مربوط به مسيحيت در اين اثر از كتاب نفيس اظهارالحق نوشته علامه رحمت اللّه هندى اقتباس شده است. اظهارالحق (به شهادت چند مورد از خود كتاب) [10] در سال 1312ق به زبان فارسى تأليف شده و مجلدات آن از سال 1315ق به بعد چندين بار به طبع رسيده است.

علامه رحمت اللّه هندى مى گويد كه به سبب تسلط انگليسى ها بر هندوستان به منابع فراوانى از مسيحيت دست يافته و از آنها در تأليف اظهارالحق سود جسته است.[11]

البته مرحوم فخرالاسلام براى تأليف انيس الاعلام از منابع فراوان ديگرى نيز بهره برده و درجه انتحال كتاب او از آثار زير به مراتب كمتر است:

1. تفسير گازر كه همان تفسير ابوالفتوح رازى است با اندكى تلخيص.

2. ربيع الشيعة منسوب به مرحوم سيد ابن طاووس(ره) كه همان اِعلام الورى تأليف مرحوم طبرسى(ره) است و كسانى نام سيد را به اشتباه يا از روى غرض در مقدمه آن گنجانده اند.

3. عوالم العلوم از مرحوم شيخ عبداللّه بحرانى(ره) كه همان بحار الانوار تأليف مرحوم علامه مجلسى(ره) است با ترتيبى تازه.

4. تحفه اثناعشريه از شاه عبدالعزيز دهلوى كه ترجمه و نگارش الصواقع الموبقة تأليف نصراللّه كابلى است.

5. سير حكمت در اروپا از محمد على فروغى كه ترجمه و نگارش تاريخ فلسفه، تأليف فوئيله (Fouillet) است.

6. قصص قرآن از صدرالدين بلاغى كه از روى كتاب قصص القرآن، تأليف احمد جادالمولى و ديگران ترجمه شده است.

عمده ابتكارهاى مرحوم فخرالاسلام در كتاب انيس الاعلام به قرار زير است:

1. ترجمه دقيق متن اظهارالحق: اغلاط، اختلافات، تحريفات و بشارات عهدين و...؛

2. جابه جا كردن فصول متن اصلى به سليقه خود؛

3. افزودن يا كاستن مطالبى در ضمن مباحث و فصول مستقل؛

4. دادن صبغه شيعى به كتاب؛[12]

5. حذف يا تغيير برخى از شواهد دال بر مؤلف اصلى؛[13]

6. اضافه كردن ترجمه سريانى آيات كتاب مقدس، به ويژه عهد جديد، طبق تصور مسلمانان كه زبان انجيل را سريانى مى دانسته اند و نقل بخش هايى از كتِكيزم سريانى (قتقيسموس) با ترجمه. از سخن خود آن مرحوم معلوم مى شود كه اصرار وى بر زبان سريانى بهانه به دست مخالفانش داده است:

مؤلف (غفرالله له) گويد: پس معلوم و مشخص گرديد... كه زبان حضرت عيسى(ع) و انجيل و حضرت مريم(ع) و حواريين همان زبان سريانى بوده است كه اغلب منقولات ما در اين كتاب مبارك و ساير مؤلفات خود به همين زبان است. به اين دانستى بطلان قول عبدالمسيح كشيش را در رساله خود المسمى به برهان بطلان فخر نادان كه در توجيه اشكالات و رفع اعتراضات رساله شريفه برهان المسلمين كه از مؤلفات اين حقير است، نوشته است در صفحه 25 و 26 از رساله مطبوعه سنه 1899 المسيحى واضح و آشكار گرديد كه اعتراض بر حقير كرده است كه بيانات خود را به لسان اصلى ننوشته است. معلوم مى شود كه اين كشيش غالط و يا مغلط و يا جاهل صرف است و يا تاكنون زبان حضرت عيسى(ع) را ندانسته است؛ مع ذلك مى خواهد اشكالات برهان المسلمين را رفع نمايد (اين جمله در حين طبع ملحق به كتاب گشت، تقريباً هفت سال بعد از فراغ از تصنيف).[14]

لازم است يادآورى شود كه خطاهاى اندكى از اظهارالحق به انيس الاعلام سرايت كرده است، مانند تعبير «اتهيوبك» (به جاى «حبشى» Ethiopic در اظهارالحق، ص528 و 578 و انيس الاعلام، ج3، ص90 و 130) و تعبير «ممانى ديز» (به جاى «ابن ميمون»  Maimonides در اظهارالحق، ص591 و انيس الاعلام، ج3، ص153). خود فخرالاسلام نيز سهوهايى داشته است، مانند ترجمه «توراة السبعين» (در اظهارالحق، ص398) به «هفتاد تورات» (در انيس الاعلام، ج2، ص309).[15]

اين عالم ربانى سرانجام پس از عمرى مجاهدت زبانى و قلمى براى اعتلاى اسلام و عزت مسلمانان، در حدود سال 1330 قمرى (برابر با 1291 شمسى و 1912 ميلادى) در تهران به ابديت پيوست و پيكر پاكش با تجليل فراوان تشييع و در امامزاده عبداللّه(ع) شهر رى به خاك سپرده شد.

 

پاورقی‌ها:

 

[1]. كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377، ص16ـ17.

[2]. فهرست كتاب هاى چاپى فارسى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1352، ص796 و 856؛ رك: انيس الاعلام، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1364ش، ج2، ص د؛ قس: ج8، ص166.

[3]. انيس الاعلام، ج1، ص6ـ21 و خلاصه آن در ج5، ص183ـ186؛ قس: تحفة الأريب في الرد على أهل الصليب، بيروت، دارالبشائر الإسلامية، 1408، ص65ـ71.

[4]. تاريخ جرايد و مجلات ايران، اصفهان، انتشارات كمال، 1363، ج2، ص113ـ114.

[5]. رك: انيس الاعلام، ج2، صج.

[6]. اروميه در فاصله سال هاى 1314ـ1357ش «رضائيه» ناميده مى شد. ضمناً تعبير «كليساى اروميه» در سخن فخرالاسلام به معناى «جامعه مسيحى اروميه» است و لزوماً به روستاى «كليساكندى» در آذربايجان غربى اشاره نمى كند.

[7]. انيس الاعلام، ج1، صج.

[8]. آشنايى با قرآن، تهران، انتشارات صدرا، 1381، ص13.

[9]. رك: اظهارالحق، القاهرة، دارالحديث، 1413، ص820، 830 و 915.

[10]. رك: انيس الاعلام، ج6، ص276 و 298 و ج3، ص167 (به ترتيب موارد مذكور در پاورقى قبل).

[11]. «و هذه الكتب في بلاد تسلط عليها الانجليز كثيرة الوجود، فمن شك فليطابق النقل بأصله» اظهارالحق، ص12.

[12]. تا آنجا كه داستانى مربوط به حسين بن على واقدى (اظهارالحق، ص783ـ784) به يكى از ائمه(ع) نسبت داده شده است (انيس الاعلام، ج6، ص234؛ قس: بحار الانوار، چاپ تهران، ج65، ص123).

[13]. براى مثال رك: اظهارالحق، ص331، 498 و 598؛ و معادل آنها در انيس الاعلام، ج2، ص187؛ ج3، ص61 و 168.

[14]. انيس الاعلام، ج8، ص138.

[15]. مصحح چاپ هشت جلدى انيس الاعلام نيز با اينكه از منابع فراوانى بهره برده، متأسفانه از اظهارالحق بى خبر بوده و در فهرست منابع خود به آن اشاره نكرده است. اين مسئله بر ويرايش كتاب تأثير نامطلوب گذاشته است.





:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا ملکوت و آدرس tamalakoot.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 56
بازدید کل : 12415
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com